شعر به مناسبت روز کودک

 

کودکانى ساده بودیم از تبار مهربانی
 پاک و بی آلایش و آبی به رنگ آسمانی

 

ساده می خندید لب ها در زمان کودکی مان
 گاه با کفش و کلاهى گاه با تیر و کمانی

 

با شجاعت دل به دریا می زدم بی ترس و وحشت
خیس می شد دست و پایم در خروش شادمانی

 

خاطرات کودکى در ذهن من جان دارد اکنون
آن همه نقاشى ِناب آن همه شیرین زبانى

 

رنگ پاشیدم به شب با قرمز و زرد و طلایى
گوشه ى دفتر کشیدم  ماهى و رنگین کمانى

 

باز باران با ترانه مى زند بر بام خانه
یادم آرد مى دویدم زیر باران بى نشانى

 

کاش کودک مى شدم حتى در انبوه بلاها
باز خواهم خواست در پیرى که برگردد جوانى

 

شاعر: گوهر قوامى